در دوردستها که خدامیان چشمهایت خانه کرده بود...
من بیقرار منتظر آمدنت بودم و توکه انگار دل نمی کندی از لبهای فرشتگان طنین آوازتوبود که انگارگوشهایم جزتو نمیشنید...
خداوند تورا به من هدیه دادو من همیشه دلشوره دارم از اینکه شاید آنچه میپنداشتم نباشم نفس هایت که به گونه هایم ساییده می شودانگار آرامش بهشت را به چشمهایم میفرستی.
دستهایت که می چرخد ومیان دستهایم پنهان می شود...خنده هایت که شوق زندگی را در من دوچندان می کند وعاشق چشمهایت که عمق نگاهم را می کاود و من همیشه تو راکم داشته ام.
از داشته هایم دلتنگ که میشوم ،انگارصدای گریه های توست...تنها نوازشی که مرا بخودفرو می برد باخود می اندیشم که توفرشته ای یا نه.....نمی دانم...
اما همین بس که چشمهای خداوند میان دستهای من وتوپیداست.
آرام جانم امیرکیان عزیزبودنت بهترین احساس وجودیم که احساس خوش مادر شدن است را درمن زنده کرد.
همیشه دوستت دارم
کسی که روزی مادر صدایش خواهی زد.
مادرانه ای تقدیم به امیرکیان عزیز
-
مامان امیرارشاچهارشنبه 14 اسفند 1392 - 06:33
-
مامان ماهان کوچولوچهارشنبه 14 اسفند 1392 - 08:38
-
خاله آریا و آرادچهارشنبه 14 اسفند 1392 - 18:14
-
غزل(مامان علي)چهارشنبه 14 اسفند 1392 - 18:16
-
مامان محیاچهارشنبه 14 اسفند 1392 - 19:05
-
مامان مهیار کوچولوچهارشنبه 14 اسفند 1392 - 22:09
-
مامان هستي نفسهپنجشنبه 15 اسفند 1392 - 01:43
-
ارشیاپنجشنبه 15 اسفند 1392 - 06:52
-
ساراجمعه 16 اسفند 1392 - 06:53